۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۵ خرداد ۹۵ - ۲۳:۳۲ آزاده حسین زاده ۰ نظر
سید علی صالحی ,

...

دیدم یک نفر دارد ... در می‌زند

پا شدم پرسیدم این وقتِ شب ... یعنی کیست!؟


در باز بود

از لای در نور می‌تابید

نور ... بوی گُل می‌داد

طعمِ ترانه داشت

داشت می‌آمد

آمده بود

شبیهِ لمسِ آرامِ تشنگی می‌نمود

آمد کنارِ قابِ خالیِ دریا

دمی به ماهِ پشتِ پنجره نگاه کرد

گفت برایت یک دست جامه‌ی کامل آورده‌ام

اما اهلِ آسمانِ ما سفارش کردند

دست از اندوهِ دیرسالِ خود بردار وُ

به علاقه‌ی زندگی برگرد!


من هیچ نگفتم

به ماهِ ساکتِ پشتِ پنجره شک داشتم.

گفت برایت خانه‌ای از خشتِ نور وُ

باغِ انار و خوابِ رُباب خریده‌ایم

بیا و از این گوشه‌ی دلگیر بی‌چراغ

رو به روشناییِ کوچه ... چیزی بگو!

بگو مثلا ماه می‌تابد

زندگی خوب است

هوا بوی ریحان و عطرِ آب وُ

میِ مهتاب می‌دهد.

و من هیچ نگفتم اِلا سکوتِ باد ...

که اصلا نمی‌وزید،

واژه‌ها ... پروانه‌پروانه می‌شدند

شب جوری مثلِ حیرتِ ستاره

بوی اذان و آینه می‌داد

زن ... از نورِ خالصِ آسمانِ هفتم بود،

گفت امشب از آواز ملائک شنیده‌ام

اگر تو باز رو به آوازِ علاقه بیایی

آرامشِ بهشتِ بی‌پایان را

به نامِ تو می‌بخشند!


ماه ... پشتِ پنجره نگاه می‌کرد

فقط نگاه می‌کرد

و من هیچ علاقه‌ای به آوازهای امروزِ آدمیان نداشتم.


زن بود

می‌گویم زن بود

رو به قاب عکسِ ری‌را کرد،

کتابی از کلماتِ کبریا گشود،

گفت نشانیِ این به دریا رفته را من

برای باران و گریه‌های تو خواهم خواند

آیا باز آوازِ آدمیان را نخواهی شنید

علاقه به زندگی را نخواهی خواست

چیزهای دیگری هم هست ...!


ماه رفته بود

در باز بود

بوی خوشِ خدا می‌آمد.


سید علی صالحی

۱۵ خرداد ۹۵ - ۲۳:۱۹ آزاده حسین زاده ۰ نظر

حقیقت زندگی

دادستان: اگه شما در مورد یه آدم فقط اون کارهایی رو باور کنین که واقعاً انجام شون داده، دکتر عزیزم، در این صورت هیچ وقت نمی تونین اون آدم رو بشناسین. شما هم با این تقاضاتون برای تمام حقیقت!.....انگار هزاران تصویری که آدم ازشون می ترسه یا بهشون امید می بنده، و همه ی کارهایی که در زندگی مون انجام نشده باقی موندن، جزئی از حقیقت زندگی مون نیستن...!


نمایشنامه "ریپ فان وینکله"

ماکس فریش

۱۵ خرداد ۹۵ - ۲۲:۵۳ آزاده حسین زاده ۰ نظر
سید علی صالحی ,

چقدر خوب است

چقدر خوب است

که ما هم یاد گرفته‌ایم

گاه برای ناآشناترین اهل هر کجا حتی

خواب نور و سلام و بوسه می‌بینیم

گاه به یک جاهایی می‌رویم

یک دره‌های دوری از پسین و ستاره

از آواز نور و سایه‌روشن ریگ

و می‌نشینیم لب آب

لب آب را می‌بوسیم

ریحان می‌چینیم

ترانه می‌خوانیم

و بی‌اعتنا به فهم فاصله

دهان به دهان دورترین رویاها

بوی خوش روشناییِ روز را می‌شنویم

باید حرف بزنیم

گفت و گو کنیم

زندگی را دوست بداریم

و بی‌ترس و انتظار

اندکی عاشقی کنیم


سید علی صالحی