۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۶ شهریور ۹۵ - ۱۳:۲۳ آزاده حسین زاده ۰ نظر
پاییز ,

پاییز

خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر

در را به روی حضرت پاییز وا کند


علیرضا بدیع

۱۱ شهریور ۹۵ - ۰۹:۱۸ آزاده حسین زاده ۰ نظر

واکرهای زندگی

واقعیت این است که همه ی ما در هر سنی برای راه رفتن به واکر نیاز داریم....که حتما این واکر نباید تشکیل شده از یک مشت لوله ی استیلی باشد...مهری،محبتی،امیدی،ثروتی،دوست مهربانی،پدر و مادر مشوقی،عشق و همه ی این مدل چیزا میتواند در زندگی به عنوان یک واکر برایمان نقش راه برنده یا پیش برنده را ایفا کنند...واکرهای زندگی تان را هر از چندگاهی دستی به سر و رویشان بکشید،ببوسیدشان تا خاک نخورند.تا زمین نخورید...

عطیه میرزا امیری

۰۷ شهریور ۹۵ - ۲۲:۱۸ آزاده حسین زاده ۰ نظر
سید علی صالحی ,

زندگی

زندگی همیشه منتظر است

که ما نیز منتظر زندگی باشیم

نه خیلی هم،

همین سهم تنفس کافی‌ست

قدرِ ترانه‌ای، تمام

طعمِ تکلمی، خلاص.


سید علی صالحی

۰۷ شهریور ۹۵ - ۲۱:۵۸ آزاده حسین زاده ۰ نظر
پری‌ناز فهیمی ,

کاش

کاش مثل رفوگری ماهر

استادِ گره بودم

با انگشتانی فرز

پینه بسته مهر

دوره می افتادم در کوچه ها

دانه دانه گره می گشودم

از دل ها

پیشانی ها


پری ناز فهیمی

۰۷ شهریور ۹۵ - ۲۱:۵۱ آزاده حسین زاده ۰ نظر

سادگی

آدم‌ها سادگی را یک‌سان تعریف می‌کنند. می‌گویند هر چه که زایدی نداشته باشد، نه آرایشی، نه تجملی. دلربایی سادگی در همین است شاید. آن‌جا که زینتی نیست و هر چه هست خود است، خودی که بی‌واسطه فقط به اعتبار وجودش نگاه‌ها را جذب می‌کند. ساده چیزی برای نقد شدن ندارد مگر خود. چیزی برای ارائه ندارد مگر خود. چیزی برای تحسین ندارد مگر خود. ساده برای همین حقیقی است، مقدس است.

۰۶ شهریور ۹۵ - ۱۶:۲۷ آزاده حسین زاده ۰ نظر
نزار قبانی ,

...

نمی توانم نامت را در دهانم

و تو را در درونم پنهان کنم.


گل با بوی خود چه می کند؟

گندم زار با خوشه اش؟

طاووس با دمش؟

چراغ با روغنش؟


با تو سر به کجا بگذارم؟

کجا پنهانت کنم؟

وقتی مردم

تو را در حرکات دست هایم،

موسیقی صدایم

و توازن گام هایم

می بینند.


نزار قبانی

۰۶ شهریور ۹۵ - ۱۶:۱۸ آزاده حسین زاده ۰ نظر
غاده السمان ,

...

مادام که نام تو را بر کاغذ می نویسم،

به درختی بدل می‌شوی

و دفتر من باغی می‌گردد.

مادام که نام تو را می‌نویسم،

سپیدی‌اش به رنگین‌کمانی بدل می‌شود

فروزان با رنگ‌های زنده.

و چون شامگاهان فرومی‌نشیند،

چراغ اتاقم را نمی‌افروزم

تا بتوانم ستارگانی را ببینم،

که از نقاط نامت،

برق می‌زنند!


غاده السمان