پاییز
خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
علیرضا بدیع
خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
علیرضا بدیع
زندگی همیشه منتظر است
که ما نیز منتظر زندگی باشیم
نه خیلی هم،
همین سهم تنفس کافیست
قدرِ ترانهای، تمام
طعمِ تکلمی، خلاص.
سید علی صالحی
کاش مثل رفوگری ماهر
استادِ گره بودم
با انگشتانی فرز
پینه بسته مهر
دوره می افتادم در کوچه ها
دانه دانه گره می گشودم
از دل ها
پیشانی ها
پری ناز فهیمی
آدمها سادگی را یکسان تعریف میکنند. میگویند هر چه که زایدی نداشته باشد، نه آرایشی، نه تجملی. دلربایی سادگی در همین است شاید. آنجا که زینتی نیست و هر چه هست خود است، خودی که بیواسطه فقط به اعتبار وجودش نگاهها را جذب میکند. ساده چیزی برای نقد شدن ندارد مگر خود. چیزی برای ارائه ندارد مگر خود. چیزی برای تحسین ندارد مگر خود. ساده برای همین حقیقی است، مقدس است.
نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را در درونم پنهان کنم.
گل با بوی خود چه می کند؟
گندم زار با خوشه اش؟
طاووس با دمش؟
چراغ با روغنش؟
با تو سر به کجا بگذارم؟
کجا پنهانت کنم؟
وقتی مردم
تو را در حرکات دست هایم،
موسیقی صدایم
و توازن گام هایم
می بینند.
نزار قبانی
مادام که نام تو را بر کاغذ می نویسم،
به درختی بدل میشوی
و دفتر من باغی میگردد.
مادام که نام تو را مینویسم،
سپیدیاش به رنگینکمانی بدل میشود
فروزان با رنگهای زنده.
و چون شامگاهان فرومینشیند،
چراغ اتاقم را نمیافروزم
تا بتوانم ستارگانی را ببینم،
که از نقاط نامت،
برق میزنند!
غاده السمان