۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۴ آبان ۹۵ - ۲۲:۳۸ آزاده حسین زاده ۰ نظر
سیدعلی میرافضلی ,

حرف ربط

عشق اگرچه حرف ربط نیست

ربط می‌دهد مرا به تو

شوق را به جان

رنج را به روح

همچنان که باد

خاک را به دشت

ابر را به کوه.


سیدعلی میرافضلی

۲۳ آبان ۹۵ - ۰۰:۲۳ آزاده حسین زاده ۰ نظر
عباس معروفی ,

و هیچ نمی پرسم

همراهت می آیم

تا آخر راه

و

هیچ نمی پرسم

هرگز

با تو

اول کجاست ؟

با تو

آخر کجاست ؟


عباس معروفی


۱۴ آبان ۹۵ - ۱۴:۲۷ آزاده حسین زاده ۰ نظر
نیما یوشیج ,

یاد بعضی نفرات

یاد بعضی نفرات

روشنم می‌دارد .....

....قوتم می‌بخشد

نام بعضی نفرات

رزق روحم شده است

وقت هر دل‌تنگی

سویشان دارم دست

جرأتم می‌بخشد

روشنم می‌دارد...


نیما یوشیج

۱۳ آبان ۹۵ - ۰۰:۵۳ آزاده حسین زاده ۱ نظر
مولانا ,

باز مُقابِلَم تویی

اَهلِ نَماز میشَوَم

جُمله نیاز میشَوَم

سوی حِجاز میشَوَم

"باز مُقابِلَم تویی"

باده ی ناب میشَوَم

شِعر و کِتاب میشَوَم

یِکسَره خواب میشَوَم

"باز مُقابِلَم تویی"

هَمرَهِ موج میشَوَم

راهیِ اوج میشَوَم

فوج به فوج میشَوَم

"باز مُقابِلَم تویی"

سایه ی ماه میشَوَم

دَر تَهِ چاه میشَوَم

راهیِ راه میشَوَم

"باز مُقابِلَم تویی"

توی رَواق میشَوَم

کُنجِ اُتاق میشَوَم

بَسته به طاق میشَوَم

"باز مُقابِلَم تویی"

اینهَمه مَرد میشَوَم

مَخزَنِ دَرد میشَوَم

ساکِت و سَرد میشَوَم

"باز مُقابِلَم تویی"

اَز هَمه دور میشَوَم

نُقطه ی کور میشَوَم

زِنده به گور میشَوَم

"باز مُقابِلَم تویی"

هَمدَمِ خار میشَوَم

بی کَس و یار میشَوَم

بَر سَرِ دار میشَوَم

باز مُقابِلَم تویی !!!


مولانا

۰۶ آبان ۹۵ - ۱۴:۳۱ آزاده حسین زاده ۰ نظر

...

عشق را بی معرفت  معنا مکن
زر نداری  مشت خودرا وا مکن

گر نداری  دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مکن

خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این وآن پیدا مکن

دل شود روشن  زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای حاشا مکن

ای که از لرزیدن دل  آگهی
هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن

زر بدست طفل دادن ابلهیست
اشک را  نذر غم دنیا مکن

پیرو خورشید  یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای افشا مکن..



۰۲ آبان ۹۵ - ۰۰:۲۲ آزاده حسین زاده ۰ نظر
فاضل نظری ,

چون رود بگذر از همه ی سنگریزه ها

بر تار و پود عشق تو گل کرده ایم ما
با صدهزار دست و هزاران هزار پا
بی دست و پا شدیم ولیکن در انتها
با اینکه خلق بر سر دل می نهند پا
شرمندگی نمی کشد این فرش نخ نما

نفرین به آبروی گل و گریه ی هَزار
نفرین به استحاله ی اسفند در بهار
نفرین به دور فلسفه ی جبر و اختیار
بهلول وار فارغ از اندوه روزگار
خندیده ایم، ما به جهان یا جهان به ما

هیچم که غیر هیچ ندارم به قول عشق
لرزان چو نور شمع مزارم ز هول عشق
سیاره ای درون مدارم به حول عشق
کاری به کار عقل ندارم به قول عشق
کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا

زهر است طعم عشق به کامم نبات نیست
کفر است هر چه هست و نماز و زکات نیست
فرقی دگر میان حیات و ممات نیست
گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟

این هیاهوی بی قدرخلق چیست؟
پوسیده است جامه و این غیر دلق نیست
غیر از نوای نام تو صوتی به حلق نیست
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه ی سنگریزه ها

فاضل نظری و محمد بحرانی