۱ مطلب با موضوع «فاضل نظری» ثبت شده است

۰۲ آبان ۹۵ - ۰۰:۲۲ آزاده حسین زاده ۰ نظر
فاضل نظری ,

چون رود بگذر از همه ی سنگریزه ها

بر تار و پود عشق تو گل کرده ایم ما
با صدهزار دست و هزاران هزار پا
بی دست و پا شدیم ولیکن در انتها
با اینکه خلق بر سر دل می نهند پا
شرمندگی نمی کشد این فرش نخ نما

نفرین به آبروی گل و گریه ی هَزار
نفرین به استحاله ی اسفند در بهار
نفرین به دور فلسفه ی جبر و اختیار
بهلول وار فارغ از اندوه روزگار
خندیده ایم، ما به جهان یا جهان به ما

هیچم که غیر هیچ ندارم به قول عشق
لرزان چو نور شمع مزارم ز هول عشق
سیاره ای درون مدارم به حول عشق
کاری به کار عقل ندارم به قول عشق
کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا

زهر است طعم عشق به کامم نبات نیست
کفر است هر چه هست و نماز و زکات نیست
فرقی دگر میان حیات و ممات نیست
گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟

این هیاهوی بی قدرخلق چیست؟
پوسیده است جامه و این غیر دلق نیست
غیر از نوای نام تو صوتی به حلق نیست
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه ی سنگریزه ها

فاضل نظری و محمد بحرانی