حرف ربط
عشق اگرچه حرف ربط نیست
ربط میدهد مرا به تو
شوق را به جان
رنج را به روح
همچنان که باد
خاک را به دشت
ابر را به کوه.
سیدعلی میرافضلی
عشق اگرچه حرف ربط نیست
ربط میدهد مرا به تو
شوق را به جان
رنج را به روح
همچنان که باد
خاک را به دشت
ابر را به کوه.
سیدعلی میرافضلی
جملات آغازین هر رمانی، اهمیت بسیار دارد.
برخی از بهیادماندنیترین این جملات را بخوانید:
۱. همه خانوادههای خوشبخت مثل هم هستند، اما هر خانواده بدبخت، به راه و روش خودش بدبخت است.
● آناکارنیا/ لئو تالستوی/ ۱۸۷۸
۲. این حقیقت را همه دنیا قبول دارند که مرد مجردی با ثروت مناسب، باید به دنبال همسر بگردد.
● غرور و تعصب/جین آستین/ ۱۸۱۳
۳. بهترین دوران بود، بدترین دوران بود، دوران درایت بود، دوران حماقت بود، اوج ایمان بود، اوج شک بود، فصل روشنایی بود، فصل تاریکی بود، بهار امید بود، زمستان یاس بود، همه چیز در یک قدمی ما بود، همه چیز را پشت سر گذاشته بودیم، همه مستقیم به بهشت میرفتیم، همه مستقیم در جهت مخالف میرفتیم.
● داستان دو شهر/چارلز دیکنز/ ۱۸۵۳
۴. روز سرد روشنی از ماه آوریل بود، ساعت سیزده بار ضربه زد.
● ۱۹۸۴/ جرج اورول / ۱۹۴۹
۵. هیچی درمورد من نمیدانید، مگر اینکه کتابی با نام "ماجراهای تام سایر" را خوانده باشید. اما اصلا مهم نیست. آن کتاب را آقای مارک تواین نوشته بود و تقریبا همهاش حقیقت بود.
● ماجراهای هاکلبری فین/مارک تواین/۱۸۸۴
۶. اگر واقعا میخواهید از این ماجرا مطلع شوید، حتما اولین چیزی که میخواهید بدانید این است که کجا به دنیا آمدهام و بچگی مزخرفم چطور بوده و پدر و مادرم چه کاره بودند و قبل از دنیا آمدن من چه میکردند و همه این چیزهای مسخره دیوید کاپرفیلدی،اما راستش را بخواهید من حالش را ندارم این حرفها رابزنم.
● ناتوردشت/جی. دی. سلینجر/۱۹۵۱
۷. در سالهای جوانتر و ضعیفتر بودنم پدرم به من نصیحتی کرد که از همان موقع در ذهنم میچرخد. اینطور گفت که هر وقت میخواهی از کسی ایراد بگیری فقط یادت باشد که همه مردم دنیا، شانس و بختی که تو داشتی را نداشتند.
● گتسبی بزرگ/اف. اسکات فیتزجرالد/۱۹۲۵
۸. یک روز که گرگور سامسا از خوابی تلخ بیدار شد متوجه شد که در رختخوابش به یک سوسک غولآسا بدل شده است.
● مسخ/ فرانس کافکا/۱۹۱۵
۹. مرا اسماعیل صدا بزنید.
● موبی دیک/ هرمان ملویل/۱۸۵۱
۱۰. دوشیزه بروکس زیبایی داشت که انگار لباسهای کهنه به آن جلوه بیشتری میداد.
● میدل مارچ/جرج الیوت/۱۸۷۱
۱۱. همه بچهها به جز یکی، بزرگ میشوند.
● پیتر پن/ جی. ام. بری/۱۹۱۱
۱۲. گریزناپذیر بود: عطر بادام تلخ همیشه او را به یاد سرانجام عشقی نافرجام میانداخت.
● عشق سالهای وبا/ گابریل گارسیا مارکز/ ۱۹۸۵
۱۳. سرما با بیمیلی از زمین برمیخاست، و مه با کمرنگ شدنش سپاهی را نشان میداد که روی تپه کشیده شده بود و استراحت میکرد.
● نشان سرخ دلیری/استفن کرین/۱۸۹۵
۱۴. مامان امروز مرد. یا شاید دیروز، نمیدانم.
● بیگانه/ آلبر کامو/۱۹۴۶
۱۵. پیرمردی بود که تنها در خلیج ماهیگیری میکرد و هشتاد و چهار روز بود که ماهی نگرفته بود.
● پیرمرد و دریا/ارنست همینگوی/۱۹۵۲
می گویم « هیچی »
هیچی، مثل همیشه یعنی باز بپرس. یعنی نزدیک تر شو. یعنی مهربان تر باش.
عروسک ساز
مریم صابری
خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
علیرضا بدیع
کاش مثل رفوگری ماهر
استادِ گره بودم
با انگشتانی فرز
پینه بسته مهر
دوره می افتادم در کوچه ها
دانه دانه گره می گشودم
از دل ها
پیشانی ها
پری ناز فهیمی
آدمها سادگی را یکسان تعریف میکنند. میگویند هر چه که زایدی نداشته باشد، نه آرایشی، نه تجملی. دلربایی سادگی در همین است شاید. آنجا که زینتی نیست و هر چه هست خود است، خودی که بیواسطه فقط به اعتبار وجودش نگاهها را جذب میکند. ساده چیزی برای نقد شدن ندارد مگر خود. چیزی برای ارائه ندارد مگر خود. چیزی برای تحسین ندارد مگر خود. ساده برای همین حقیقی است، مقدس است.
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
عذری که میرود به امید وفای تست
شاید که در حساب نیاید گناه ما
آنجا که فضل و رحمت بیمنتهای تست...
سعدى
بلدی از داشتههایت بگویی ؟!
بگویی اما خراب نکنی حال طرف را.
بلدی از نداشتههایت بگویی/ بنویسی؟!
طوری بگویی/بنویسی آنهایی که دارند به نداشتهات حسادت کنند ؟!
خوب حرف بزنی، حرف خوب بزنی ؟
بلدی طوری زندگی کنی که به یک آن، دلی به دست بیاوری ؟!
امیدی بدهی ؟!
رغبتی برای بار بعدی ؟!
بلدی زندگی کنی با آنکه خودت باشی ؟!
همانی باشی که هستی ؟!
بگیری، بدهی، بشنوی، شنیده شوی.
بلدی برای آدمها خاطرهدار کنی خیابانها و پارکها را ؟!
بلدی سخن گیاه بشنوی ؟! تایید از زاغ بگیری ؟!
بلدی سطح توقع آدمها را از آدمها صعودی کنی ؟!
بلدی تکلیف خودت با زندگی را ؟!
بلدی که بلد باشی آدمها را ؟!
گاهی وقت ها
درختی در قاب پنجره ام
با من حرف می زند
و مرا قوت قلب می بخشد
گاهی وقت ها
کتابی ستاره ای می گردد
و بر آسمان شبم می درخشد
گاهی وقت ها
انسانی که من او را نمی شناسم
واژه هایم را
می شناسد
رزه آوسلندر