حالا دیگر...
حالا دیگر از ندانستن شمال و جنوب جهان بغضم نمیگیرد
حالا دیگر از هر نگاه نادرست و طعنهی تاریک نمیترسم
حالا دیگر از هجوم نابهنگام لکنت و گریه نمیترسم
حالا دیگر برای واژگان خفته در خمیازهی کتاب
غصهی بسیار نمیخورم
حالا به هر زنجیری که مینگرم بوی نسیم و ستاره میآید
حالا به هر قفلی که مینگرم کلامِ کلید و اشاره میبارد
شاعر که میشوی، خیالِ تو یعنی حکومتِ دوست!
باور کنید منِ ساده، ساده به این ستاره رسیدهام
من از شکستن طلسم و تمرین ترانه
به سادگیهای حیرتِ دوباره رسیدهام
درست است!
من هم دعاتان میکنم تا دیگر از هر نگاه نادرست نترسید
از هر طعنهی تاریک نترسید
از پسین و پردهخوانیِ غروب
یا از هجوم نابهنگام لکنت و گریه نترسید
دوستتان دارم
سادگانِ صبور، سادگان صبور!
سید علی صالحی