روز معلم بر همکاران گران قدرم مبارک و خجسته باد
وارد کلاس که میشوم، پچ پچ کردنهایشان نیمه تمام میماند. دوازدهم اردیبهشت نزدیک است و حتما باز نقشهای دارند برای گل ریزان روز معلم!!! با خود میگویم در پارلمان هم که پیشنهاد دادیم، کاش حذفش کنند از تقویم... کابوسی شده برایم این روز، به خصوص با قدردانی سالهای اخیر و میدانم که دغدغه عده زیادی از همکاران هم شده این جایگاهی که میگویند رفیع است!!!
باز میاندیشم چه خوب میشد اگر بچهها پیاش را نگیرند و یا حداقل به گونهای دیگر پاسش بدارند. مینشینم... به چهره یکایکشان مینگرم ...سعی میکنم بسپارمشان به خاطرم تا همیشه... زیر لب زمزمه میکنم: فرزندانم من از شما هدیه، کیک، جشن روز معلم و حتی گل نمیخواهم، فقط میگویم خدا کند سال بعد، دو سال بعد و چندین سال بعد آنگاه که گرد پیری بر چهرهام نشست، وقتی در خیابانی به من برخوردی، عمدا نگاهت را از من نگیری و به لبخندی مهمانم کنی.
شاید چشمان کم سویم به خوبی تو را نشناسند و یا ذهن پر از اسامی، نامت را بازیابی نکند ولی مطمئن باش بوی آشنایت را حس میکنم و اوج میگیرم.اگر آمد آن روز قدم جلو بگذار و حتی نگو استاد، فرهیخته و یا ...بگو همراه خاطرههایم، تو را به یاد میآورم، تا من دلخوش باشم به اینکه حداقل قدرشناسی و ادب را به تو آموخته ام.
(فروغ حسنی)