دوام
وقتی چیزی سنگینتر از تحملمان میافتد رومان، و نه میشود کاری کرد و نه نفسی کشید، کافی است دوام بیاوریم و دوام بیاوریم، تا بگذرد، تا به آن سنگینی عادت کنیم و سنگینی دیگر آنقدر سنگین نباشد و به تنمان آنقدر فرصت بدهیم که ذرهذره دوباره قویتر شود و قویتر شود، تا سپس دوباره روزی بتوانیم بلند شویم، حتا هنوز با وجود تمام آن سنگینی روی دوشمان.
این وقتها باید تکههایی در روحمان و تنمان هم داشته باشیم قویتر از تکههای دیگر. آنها کاری باید بکنند. وقتی تکههای دیگر دارند خفه میشوند و له میشوند، این تکهها، که کم هم هستند، و شاید کمتر هم پیش چشم، باید بار بقیه را هم بکشند. شاید حتا خودشان فنا شوند، اما بار را از روی بقیه باید بردارند، فرصت نفسکشیدن بدهند به تکههای دیگر، فرصت دوامآوردن. من به وجه شاعرانهام پناه میبرم، که گرچه برای دیگران تحفهیی نیست، اما آن تکهیی است که حالا میتواند هنوز نفس بکشد زیر آن سنگینی. تو عکاسی میکنی، او داستان مینویسد، آن یکی به رقص و سرخوشی رومیآورد، آن یکی به مهمانی و مهمانی میرود. آن وجههای تازه و کارنکرده، یا کمکارکردهمان را میآوریم جلو، و میگوییم حالا تو، تو که این همه نیرو درت هست و من میدانم که هست و مدام خواستهیی که فرصتی داشته باشی، حالا بیا جلو، و کاری کن که آن وجهها که خستهاند و زخمی و نفسبریده، فرصت دوامآوردن پیدا کنند. لازم نیست بهترین باشی. کافی است فقط باشی و روح و تن مرا زنده نگه داری. کاری بکنی و نشان بدهی که من نمردهام، که دوام آوردهام.
حسین سناپور