۷ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۶ آبان ۹۴ - ۲۰:۱۵ آزاده حسین زاده ۳ نظر
سیدعلی صالحی ,

گاهی...

گاهی همین‌طوری از خانه بزن بیرون

بی‌خیالِ هر چه که هست!

وَهمِ هوا از حیرتِ نمورِ علف لبریز است

خنکاست

خدایی کن!

عشق همین است دیگر.

تو باید از گردنه‌های باران‌گیرِ بسیاری بگذری

این را پایت نوشته‌اند.

دست بردار دختر!

گاهی باید تنها برای یکی پاره‌نور،

شنیدنِ یک تکه، یک ترانه حتی

همتایِ صبوح‌کشانِ سحری

از هزار و یک شبِ این آسمانِ خواب‌آلوده بگذری!

خیال کردی تو

عشق فقط لابه‌لایِ کلماتِ ساده‌ی من است؟

هوو ... راه‌ها مانده تا خیلی غروب!


سیدعلی صالحی

۱۶ آبان ۹۴ - ۲۰:۰۷ آزاده حسین زاده ۰ نظر
آتوسا صالحی ,

قسم

به باغ قسم

بی تو غنچه ها دلتنگ

و برگ ها

همه ی سال رنگ پاییزند

به باد قسم

بی تو بیدها مجنون

و سیب ها

همه کال از درخت می ریزند


آتوسا صالحی

۰۶ آبان ۹۴ - ۲۱:۱۷ آزاده حسین زاده ۱ نظر
سید علی صالحی ,

...

دست می گذارم روی عقربه های ساعت ..

و خستگی هایم را مهمان می کنم به یک فنجان شعر باران خورده

و عطر موسیقی که در نسیم سرد پنجره باز می رقصد و تاب می خورد

و من به درخت کوچک باغچه فکر می کنم که شکوفه های سپیدش را بدرقه بهار کرده

و می دانم این شبها و روزها هم می گذرد و آنچه باقی می ماند ...

نصیبی است که از لذت و شادمانی زندگی توشه کرده ایم

بی دریغ و افسوس بر آنچه دیگر باز نیاید ..


سید علی صالحی

۰۶ آبان ۹۴ - ۲۱:۰۵ آزاده حسین زاده ۱ نظر
مجتبی عدالتی ,

ولی..

جا برای من گنجشک زیاد است، ولی..

به درختان خیابان تو عادت کردم


مجتبی عدالتی

۰۶ آبان ۹۴ - ۲۰:۵۹ آزاده حسین زاده ۰ نظر
پرویز خائفی ,

...

با من دلت نگفت، لبت گفت

آن قصه‌ها که جان تو بنهفت

لیک

آن نهفته درد درون را

با تو لبم نگفت

دلم گفت


پرویز خائفی

۰۲ آبان ۹۴ - ۲۱:۰۸ آزاده حسین زاده ۱ نظر
ﻣﻬﺪﯼ ﺍﺧﻮﺍﻥ ﺛﺎﻟﺚ ,

نذر کرده ام...

نذر کرده ام یک روز که خوشحال تر بودم

ﺑﯿﺎﯾﻢ ﻭ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺧﻮﺭﺩ

ﮐﻪ ﺿﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﯼ ﺳﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﻮﺳﯿﺪ

ﻭ ﺑﻌﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﺷﻮﻕ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺗﺮ ﺑﻮﺩﻡ

ﻣﯽ ﺁﯾﻢ ﻭ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ

" ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﮕﺬﺭﺩ "

ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻭ ﻃﺒﻞ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺍﺯ ﻧﻮﺍ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ.

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺗﺮ ﺑﻮﺩﻡ

ﯾﮏ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ

ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺼﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺭﻧﮓ، ﺑﺨﺮ ﻭ ﺑﺒﺮ!

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺗﺮ ﺑﻮﺩﻡ

ﻧﺬﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺩﺍ ﻣﯽﮐﻨﻢ

ﺗﺎ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞﺣﺎﻻ

ﮐﻪ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﯽ

ﻻﯼ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﻢ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺑﺨﻮﺍﻧﻤﺸﺎﻥ ﻭ ﯾﺎﺩﻡ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﮐﻪ

ﻫﯿﭻ ﺑﻬﺎﺭ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺑﯽ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻣﺰﻩ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ

ﻭ ﻫﯿﭻ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺑﯽﻃﻮﻓﺎﻥ...


ﻣﻬﺪﯼ ﺍﺧﻮﺍﻥ ﺛﺎﻟﺚ

از لبخند سیب