۴۲ مطلب با موضوع «متن های و نواهای خاص» ثبت شده است

۱۵ خرداد ۹۵ - ۲۳:۱۹ آزاده حسین زاده ۰ نظر

حقیقت زندگی

دادستان: اگه شما در مورد یه آدم فقط اون کارهایی رو باور کنین که واقعاً انجام شون داده، دکتر عزیزم، در این صورت هیچ وقت نمی تونین اون آدم رو بشناسین. شما هم با این تقاضاتون برای تمام حقیقت!.....انگار هزاران تصویری که آدم ازشون می ترسه یا بهشون امید می بنده، و همه ی کارهایی که در زندگی مون انجام نشده باقی موندن، جزئی از حقیقت زندگی مون نیستن...!


نمایشنامه "ریپ فان وینکله"

ماکس فریش

۲۹ ارديبهشت ۹۵ - ۲۳:۰۳ آزاده حسین زاده ۰ نظر

خداوند

گویند خدا در بلندی هاست

اما اگر به فراز کاج ها نظر کنی

او را نخواهی دید

و اگر ژرفای کوه ها را بکاوی

او را در زر و سیم نخواهی یافت

اگر چه نور او از هرچه شکوهمند و زیباست می درخشد

چقدر او خوب و مهربان است

که زمین و آسمان را بر چهره افکنده

و خود را چون رازی که به خاطر عشق پنهان می کنند

در پرده داشته است

اما من همچنان احساس می کنم که آغوش گرم او

به هر جا و در هرچه به چشم و گوش می آید

به سوی من گشاده است

چنانکه گویی مادر مهربانم

نیمه شب لبهایش را بر پلک های بسته ی چشم من می نهد

مرا نیمه بیدار می کند و می گوید

نازنین،

حدس بزن چه کسی تو را در تاریکی بوسیده است. 


الیزابت بَرِت برونینگ 

۲۴ ارديبهشت ۹۵ - ۰۱:۰۲ آزاده حسین زاده ۰ نظر
حمید مصدق ,

...

تو بهاری؟

نه

بهاران از توست

از تو می گیرد وام

هر بهار؛ این همه زیبایی را..


حمید مصدق

۱۲ ارديبهشت ۹۵ - ۰۹:۵۹ آزاده حسین زاده ۰ نظر
معلم ,

روز معلم بر همکاران گران قدرم مبارک و خجسته باد

وارد کلاس که می‌شوم، پچ پچ کردن‌هایشا‌ن نیمه تمام می‌ماند. دوازدهم اردیبهشت نزدیک است و حتما باز نقشه‌ای دارند برای گل ریزان روز معلم!!! با خود می‌گویم در پارلمان هم که پیشنهاد دادیم، کاش حذفش کنند از تقویم... کابوسی شده برایم این روز، به خصوص با قدردانی‌ سال‌های اخیر و می‌دانم که دغدغه عده زیادی از همکاران هم شده این جایگاهی که می‌گویند رفیع است!!!

باز می‌اندیشم چه خوب میشد اگر بچه‌ها پی‌اش را نگیرند و یا حداقل به گونه‌ای دیگر پاسش بدارند. می‌نشینم... به چهره یکایکشان می‌نگرم ...سعی می‌کنم بسپارمشان به خاطرم تا همیشه... زیر لب زمزمه می‌کنم: فرزندانم من از شما هدیه، کیک، جشن روز معلم و حتی گل نمی‌خواهم، فقط می‌گویم خدا کند سال بعد، دو سال بعد و چندین سال بعد آنگاه که گرد پیری بر چهره‌ام نشست، وقتی در خیابانی به من برخوردی، عمدا نگاهت را از من نگیری و به لبخندی مهمانم کنی.

شاید چشمان کم سویم به خوبی تو را نشناسند و یا ذهن پر از اسامی، نامت را بازیابی نکند ولی مطمئن باش بوی آشنایت را حس می‌کنم و اوج می‌گیرم.اگر آمد آن روز قدم جلو بگذار و حتی نگو استاد، فرهیخته و یا ...بگو همراه خاطره‌هایم، تو را به یاد می‌آورم، تا من دلخوش باشم به این‌که حداقل قدرشناسی و ادب را به تو آموخته ام.

(فروغ حسنی)

۲۰ فروردين ۹۵ - ۲۳:۵۲ آزاده حسین زاده ۰ نظر
ریچارد براتیگان ,

گذشته

چقدر خوب می شد اگر آدم می توانست گذشته اش را به شکل دیگری رقم بزند، اینجا و آنجا بعضی چیزها را تغییر بدهد، برای مثال دست از بعضی حماقت هایش بردارد. اما اگر این امکانپذیر بود، گذشته همیشه در حال دگرگونی بود و هرگر آرام و قرار نمی گرفت و هرگز به روزهایی از جنس مرمر مبدل نمی شد.


ریچارد براتیگان

۲۰ فروردين ۹۵ - ۲۳:۳۸ آزاده حسین زاده ۰ نظر
گتسبی بزرگ ,

قطعه ای از یک کتاب

در سال‌های جوان‌تر و ضعیف‌تر بودنم پدرم به من نصیحتی کرد که از همان موقع در ذهنم می‌چرخد.اینطور گفت که هر وقت می‌خواهی از کسی ایراد بگیری فقط یادت باشد که همه مردم دنیا شانس و بختی که تو داشتی را نداشتند.


«گتسبی بزرگ»

اف. اسکات فیتزجرالد 

۰۱ فروردين ۹۵ - ۲۲:۵۷ آزاده حسین زاده ۰ نظر
قیصر امین پور ,

سال نو مبارک

وقت آن است که به گل حکم شکفتن بدهی

ای سرانگشت تو آغاز گل افشانی ها

چشم تو لایحه ی روشن آغاز بهار

طرح لبخند تو پایان پریشانی ها...


قیصر امین پور


بشنوید نوای "بهار دلکش" با صدای همایون شجریان

و "سر اومد زمستون" با صدای تارا تیبا

۲۶ اسفند ۹۴ - ۰۰:۰۹ آزاده حسین زاده ۰ نظر
محمود دولت آبادی ,

...


روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند...

روز و شب دارد .روشنی دارد . تاریکی دارد .کم دارد . بیش دارد .

دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده ...تمام می شود ...

بهار می آید !


محمود دولت آبادی 

۱۰ اسفند ۹۴ - ۲۲:۰۸ آزاده حسین زاده ۰ نظر
خداوند ,

...

بارالهی! 
 می گویند راه رسیدن به تو از فرش است تا به عرش..


اما!!! چگونه خالقم؟! 

مگر نه آنکه تار و پود فرش من، سرای خلقت توست!!!

پروردگارا!... 

شنیده ام بوسه بر دست پدر ... راه رسیدن به توست، اما ! مگر نه آنکه خاک ِ پاک ِ دستانش حریر ِآفرینش توست...

معبودم! 

روزیگاریست مانده ام!...بین دستان تو و دستان پدرم...

خداوندگارم..

اما نمی دانم به راستی چگونه است که دستان او هم ، همچون سجاده ی مادر بزرگم، عطر دلنشین طبیعت توست!!...

 به مادرم که می نگرم، بهشت را در دامان پر از گلش می بینم، ولیکن..

آفریدگارا!!!   گل ها!!!.. گل هایش  ، سخاوت محبت بی کرانت را به  خاطرمی آورند.


یا رب! زایش چهارپای کوچکمان، دیده ی خواهر کوچکم را نمناک کرد و من  را عاجز !که حال چگونه  و با کدامین دیده، آب روانت را سپاس گویم..


الهی!! دوباره نگاهم را از عرش تو می گیرم و بر فرش تو می اندازم..

خدایا ! 

تو را می پرستم..نه آنگونه که سزاوارش هستی..

الهی!

 تو را می ستایم..نه آنگونه که حق را به جا آورده باشم..
ولیکن با هر نفس و در هر دم  ، تو را سپاس  می گویم...

اما... بارپرودگارا ! من فرش تو را  بر می گزینم!
چرا که یقین دارم بر من خرده نخواهی گرفت ، اگر بگویم  فرشی را که از رنگ نور و نقش
جمال و بخشایش گر بودن جبروتت گسترده ای، عرش را برایم به فرش آورده است،
  تا من با تمام بندگی ام  سر به سجاده ی فَرشَت نَهَم و زمزمه ی یگانیت را  فریاد  زنم......


 ای خالق زیبایی طبیعتم!!!

صفحات : « ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ »