گاهی...
گاهی همینطوری از خانه بزن بیرون
بیخیالِ هر چه که هست!
وَهمِ هوا از حیرتِ نمورِ علف لبریز است
خنکاست
خدایی کن!
عشق همین است دیگر.
تو باید از گردنههای بارانگیرِ بسیاری بگذری
این را پایت نوشتهاند.
دست بردار دختر!
گاهی باید تنها برای یکی پارهنور،
شنیدنِ یک تکه، یک ترانه حتی
همتایِ صبوحکشانِ سحری
از هزار و یک شبِ این آسمانِ خوابآلوده بگذری!
خیال کردی تو
عشق فقط لابهلایِ کلماتِ سادهی من است؟
هوو ... راهها مانده تا خیلی غروب!
سیدعلی صالحی
قسم
به باغ قسم
بی تو غنچه ها دلتنگ
و برگ ها
همه ی سال رنگ پاییزند
به باد قسم
بی تو بیدها مجنون
و سیب ها
همه کال از درخت می ریزند
آتوسا صالحی
یک روز می رسم...
پاییز ِ من،
عزیز ِ غم انگیز ِ برگریز!
یک روز می رسم... و تو را می بهارمت!!!
سید مهدی موسوی
...
دست می گذارم روی عقربه های ساعت ..
و خستگی هایم را مهمان می کنم به یک فنجان شعر باران خورده
و عطر موسیقی که در نسیم سرد پنجره باز می رقصد و تاب می خورد
و من به درخت کوچک باغچه فکر می کنم که شکوفه های سپیدش را بدرقه بهار کرده
و می دانم این شبها و روزها هم می گذرد و آنچه باقی می ماند ...
نصیبی است که از لذت و شادمانی زندگی توشه کرده ایم
بی دریغ و افسوس بر آنچه دیگر باز نیاید ..
سید علی صالحی
ولی..
جا برای من گنجشک زیاد است، ولی..
به درختان خیابان تو عادت کردم
مجتبی عدالتی
...
با من دلت نگفت، لبت گفت
آن قصهها که جان تو بنهفت
لیک
آن نهفته درد درون را
با تو لبم نگفت
دلم گفت
پرویز خائفی
نذر کرده ام...
نذر کرده ام یک روز که خوشحال تر بودم
ﺑﯿﺎﯾﻢ ﻭ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺧﻮﺭﺩ
ﮐﻪ ﺿﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﯼ ﺳﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﻮﺳﯿﺪ
ﻭ ﺑﻌﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﺷﻮﻕ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺗﺮ ﺑﻮﺩﻡ
ﻣﯽ ﺁﯾﻢ ﻭ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ
" ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﮕﺬﺭﺩ "
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻭ ﻃﺒﻞ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺍﺯ ﻧﻮﺍ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺗﺮ ﺑﻮﺩﻡ
ﯾﮏ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ
ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺼﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺭﻧﮓ، ﺑﺨﺮ ﻭ ﺑﺒﺮ!
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺗﺮ ﺑﻮﺩﻡ
ﻧﺬﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺩﺍ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﺗﺎ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞﺣﺎﻻ
ﮐﻪ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﯽ
ﻻﯼ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﻢ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺑﺨﻮﺍﻧﻤﺸﺎﻥ ﻭ ﯾﺎﺩﻡ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﮐﻪ
ﻫﯿﭻ ﺑﻬﺎﺭ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺑﯽ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻣﺰﻩ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ
ﻭ ﻫﯿﭻ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺑﯽﻃﻮﻓﺎﻥ...
ﻣﻬﺪﯼ ﺍﺧﻮﺍﻥ ﺛﺎﻟﺚ
از لبخند سیب
صدایت که میکنم، نزدیک باش
خدایا کمکم کن اگر کسی با من ناراستی می کند، من با او راستی کنم.
اگر کسی رهایم می کند، من به او خوبی کنم.
اگر از یکی کمکی خواستم و نکرد، وقتی او سراغ من آمد، من بخشنده باشم.
اگر یکی قهر می کند، من پیشش بروم.
کمکم کن اگر یکی پیش دیگران بدی هایم را می گوید، همه جا خوبیاش را بگویم
و اگر یکی به من خوبی می کند، درست تشکر کنم و اگر بدی هم می کند، فراموش کنم.
خدایا! کمکم کن موقع فرو بردن عصبانیتم؛ موقع آشتی دادن مردم، موقع دوست کردن آدمهایی که از هم دورند، موقع پنهان کردن بدیهای دیگران، موقع مهربانی، موقع فروتنی و موقع خوشرویی، به قشنگی بنده های خوبت باشم؛ به زیبایی آنها باشم که از تو حساب می برند.
.
.
خدایا! من طاقت سختی زیاد ندارم و برای بلاهای تلخ، خیلی صبور نیستم.
خودت به تنهایی، آرزوی مرا برآورده کن و هوای مرا داشته باش.
حواست به من باشد. در همه کارهایم، هوای مرا داشته باش؛
چون اگر بسپاری دست خودم، درمانده میشوم و همان کاری را نمیکنم که مصلحتم باشد.
.
.
با ذوق و شوق، راه افتادهام. چون به تو خیلی مطمئنم، با خودم امید آوردهام.
میدانم اگر زیاد بخواهم، پیش آن همهای که تو دارى، کم است.
میدانم اگر سهم بزرگی بخواهم، پیش آن همهای که میتوانى، کم است.
لطف تو، با خواستن کسى، کم نمیشود. وقت بخشیدن که میشود، دستت بالای هر دستی است.
من اولین امیدواری نیستم که پیش تو میآید و هدیهاش میدهى؛
اولین نیازمندی نیستم که کمک میخواهد و بهش لطف میکنى؛
خدایا!
دعای مرا هم جواب بده؛ صدایت که میکنم، نزدیک باش؛
صحیفه سجادیه، ترجمه فاطمه شهیدی
...
بیا برویم رو به روی بادِ شمال
آن سوی پرچین گریهها
سرپناهی خیس از مژههای ماه را بلدم
که بیراههی دریا نیست.
دیگر از این همه سلامِ ضبط شده بر آدابِ لاجرم خستهام
بیا برویم!
آن سوی هر چه حرف و حدیثِ امروزست
همیشه سکوتی برای آرامش و فراموشی ما باقیست
میتوانیم بدون تکلم خاطرهای حتی کامل شویم
میتوانیم دمی در برابر جهان
به یک واژه ساده قناعت کنیم
من حدس میزنم از آوازِ آن همه سال و ماه
هنوز بیت سادهای از غربتِ گریه را بیاد آورم.
من خودم هستم
بی خود این آینه را رو به روی خاطره مگیر
هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است
تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزارساله برخاستم.
سید علی صالحی